این دانشمندا چیکار میکنند واقعا؟!
چرا یه جایی اختراع نمیکنن که توش زمان معنایی نداشته باشه
و اونایی که یه هارد پر فیلم و سریال دارن و به هر دلیلی وقت نمیکنن ببینن
برن توش و با خیال راحت فیلم و سریالاشونو تموم کنن؟!
_______________________________
پ.ن:وی در حسرت دنبال کردن فیلم و سریالهای مورد علاقه اش می باشد☹
پ.ن بعدی:از وقتی فهمیدم می باشد،غلط می باشد بیشتر ازش استفاده میکنمD:
ازون آهنگاییه که کافیه یبار گوشش بدی
دیگه باید به ضرب گلوله از مغزت بیرونش کنی!!
دیروز کم مونده بود وزیر رو هم بیارن کلاس ما
مدرسه ما باید در سخت گیری به دانش آموزان کنکوری در سطح جهانی مقام بیاره
خلاصه تا رئیس آموزش پرورش منطقه رو آوردن کلاس ما
که با بقیه پایه ها کاری نداریم اما شما کنکور دارید و باید تا آخر بیاید
انگاری دبیراشون بجز چیزشعر چیز دیگری هم دارند که تحویل دانش آموزا بدن
یه بخش نامه هم فرستادن به مدرسه های کل منطقه
که اگه غیبت یا خروج از مدرسه باشه
اون دانش آموز رو به امتحانات نهایی معرفی نکنید
در نهایت امروز دکمه مدرسه را زده و نرفتیم
جرعتش رو دارند برای من مشکلی ایجاد کنند
تابستون امسال تابستون پر اتفاق و شلوغی برای من و خانواده من بود
ولی با این شرایط انرژی و انگیزه ای رو که اون موقع داشتم
هیچ وقت نتونستم دوباره بدست بیارم
امروز یه شروع دوبارست برای من
باشد که مثل تابستان باشم
یاد دارم که در ایام طفولیت متعبد بودمی و شب خیز و مولع زهد و پرهیز شبی در خدمت پدر رحمة الله علیه نشسته بودم و همه شب دیده بر هم نبسته و مصحف عزیز بر کنار گرفته و طایفه ای گرد ما خفته پدر را گفتم از اینان یکی سر بر نمیدارد که دوگانه ای بگزارد چنان خواب غفلت برده اند که گویی نخفته اند که مرده اند گفت جان پدر تو نیز اگر بخفتی به از آن که در پوستین خلق افتی
نبیند مدعی جز خویشتن را
که دارد پرده پندار در پیش
گرت چشم خدا بینی ببخشند
نبینی هیچ کس عاجزتر از خویش
دیروز کم مونده بود وزیر رو هم بیارن کلاس ما
مدرسه ما باید در سخت گیری به دانش آموزان کنکوری در سطح جهانی مقام بیاره
خلاصه تا رئیس آموزش پرورش منطقه رو آوردن کلاس ما
که با بقیه پایه ها کاری نداریم اما شما کنکور دارید و باید تا آخر بیاید
انگاری دبیراشون بجز چیزشعر چیز دیگری هم دارند که تحویل دانش آموزا بدن
یه بخش نامه هم فرستادن به مدرسه های کل منطقه
که اگه غیبت یا خروج از مدرسه باشه
اون دانش آموز رو به امتحانات نهایی معرفی نکنید
در نهایت امروز دکمه مدرسه را زده و نرفتیم
جرعتش رو دارند برای من مشکلی ایجاد کنند
تابستون امسال تابستون پر اتفاق و شلوغی برای من و خانواده من بود
ولی با این شرایط، انرژی و انگیزه ای رو که اون موقع داشتم
هیچ وقت نتونستم دوباره بدست بیارم
امروز یه شروع دوبارست برای من
باشد که مثل تابستان باشم
منده که هیچ حسی به چارشنبه سوری امسال نداشتم ولی بردنم جشنواره ای که به مناسبت چارشنبه سوری و روز پدر برگزار شده بود
مجریه یه پیرمرد رو آورد بالا یه جایی از گفت و گو ازش پرسید:
حاج آغا شما که هفتاد و اندی از عمرتون میگذره بگید مملکت و امکانات و . زمان قبل انقلاب بهتر بود یا الان
حاج آقا هم نه گذاشت نه برداشت گفت اون زمان!
سالن رفت رو هوا
آخرشم با موضوع امنیت قضیه رو جمع و جور کرد
+هوا بس ناجوانمردانه سرد است!
اون اوایل که تلگرام رو نصب کرده بودم،
بعد چت کردن به طرف میگفتم با اجازه چت ها رو پاک میکنم:|
تا بالاخره یکی توجیهم کرد که اون پیاما فقط برا خودت پاک میشن چرا از من اجازه میگیری؟ D:
بعد از چندسال الان این امکان به تلگرام اضافه شد
از همین تریبون میخوام اعلام کنم که جناب پاول دورف من حق ایده ـم رو میخوام
پ.ن: انصافا امکان مزخرفیه:|
دیدید هر کسی هر شغلی که داره میگه کار ما بعد از کار در معدن سخت ترین کار دنیاست؟!
الان یه چیز دیگه باب شده هرکی هر درد و مرضی میگریره اصرار داره بگه دردی که من دارم بعد زنده زنده سوختن بدترین درد دنیاست و مینویسه:
جالبه بدونید (مثلا:دندون درد، سردرد ،زایمان طبیعیو.) دومین پدیده دردناکی است که انسان می تواند تجربه کند ، زنده زنده سوختن در آتش در رده اول قرار دارد !
فقط تو کف اون عزیزی هستم که زده بود درد خماری دومین پدیده دردناکی است که انسان میتواند تجربه کند!! D:
پ.ن:البته بنظر من با توجه به شرایط موجود ، "ﺯندگی کردﻥ در ﺍیران" ﺩر رتبه ﺍول قراﺭ داﺭه :))
آخرین تلاشها برای کنکور امسال. آخرین هفته قبل کنکور. شاید یک قدم تا پیروزی. شاید یک قدم تا شکست. من قطعا و قطعا و قطعا کم تلاش کردم اینو میدونم و از گفتنش شرم دارم ودلیل زجر کشیدنهای امروزم همینه اما هنوز امید دارم. شاید قدم بعدیم آخرین قدم باقیمونده برای رسیدن به موفقیت باشه.
قرار بود تا هشتم فروردین یازدهم رو تموم کنم
نهم،یه روز دیرتر آزمون غیر حضوری رو بدم و برم سراغ دهم
امروز 14 فروردینه و کلی درس باقی مونده از یازدهم رو با دهم یکی کردم
و شروع کردم به خوندن دهم:|
یه معجزه نیازه که من بتونم تا آخر فروردین پایه رو تموم کنم.
لعنت به این گشادی
با بلاتکلیفی زندگی میکنیم
با وعده فردای بهتر امیدوار میشیم
با درد و رنج این زندگی بیحال میشیم
با روح خسته هر روز خدا رو طلب میکنیم
با عشق ، عاشقِ عشقای الکی میشیم
با شرمندگی و حسرت به خونه میریم
با علاقه ، دلتنگی ، آرزو ، میمیریم
پیشنهاد میکنم اگه یادداشت 14 فروردینم رو نخوندید یه سری به این پست ( کـلـیـک) بزنید و بیاید(:
(آزمون جامع دهم)
پ.ن1:اکثر درسا رو اصلا نتونستم بخونم و بعضیارم فقط یکی دو درس خوندم و بعد ول کردم
پ.ن2:بیشتر وقتم رو صرف اقتصاد کردم که فقط تونستم نصفشو بخونم اینم درصدشه:|
پ.ن3: ولی بابت عربی و زبان خوشحالم چون جزو درسایی بودن که اصلا نخونده بودم(:
یکی از باگ های خلقت من اینه که
واقعا نمیتونم تلفنی حرف بزنم
تلفنم همیشه رو سایلنته
حاضرم کل روز با طرف مقابل تکست رد و بدل کنم
ولی بهم زنگ نزنه یا بهش زنگ نزنم:|
بارها شده به یکی شمارم رو دادم ولی گفتم خواهشا زنگ نزن پیام بده((:
باید.
باید آن ها را ببوسیم
اما حیف ما بوسیدن در خیابان را یاد نگرفته ایم
پروانه ها در خیابان ها می رقصند و باید.
باید با آن ها برقصیم
اما حیف ما رقصیدن در خیابان را بلد نیستیم.
پروانه ها با پیراهن های عنابی با خال های نارنجی
با شاخک های نقره ای آواز میخوانند و ما را میخوانند باید.
باید با آن ها بخوانیم
اما حیف ما تماشاچیانِ سیاه پوش همیشه ایم
آواز خواندن چه می دانیم؟
دسته دسته می آیند و باید.
باید به آن ها وه! چه زیبایید! »بگوییم
اما حیف
ما شهروندانِ نوچ کشیدن و تخمه شکستنیم
پروانه ها آمده اند و به زودی می روند
همچون هزاران پروانه ی دیگر کوچ کرده
از این سرزمین پریده
از این خیابان های جیب بر دور شده
از دست های شهری هراسناک
و ما هر عصر خوش و بش نکرده و آواز نخوانده نرقصیده
و کسی را نبوسیده به خانه برمیگردیم
و شبی دیگر را در تقویم تاریک خورشیدی
به تشویشِ جنگی دیگر به صبح میرسانیم.
# هدی حدادی
امروز تولدم بود و در طی این سال هایی که گذشت اولین بار بود تولدم به جای عزای عمومی مصادف شده بود با یک عید(لعنت به آدم جوگیر!عزای عمومی سه روز،یه هفته،یه ماه نه این که تا ابد!)ولی من مجبور بودم امروز رو به مطالعه منفور ترین درس علوم انسانی یعنی فلسفه بپردازمبا این حال بعد مدت ها یه فیلم دیدم؛
پرستیژ،یه شاهکار دیگه از کریستوفر نولان.
پ.ن: ممنون از دوستانی که به یادم بودند. امیدوارم واقعا یک سال بزرگ تر شده باشم(:
اینکه تو قضیه نجفی خیلی روی رتبش و المپیادی بودنش زوم شد من رو یاد این موضوع انداخت که تو مدرسه اگه خطایی ازم سر میزد مورد بمباران تیکه هایی همچون: "اینم از شاگرد زرنگمون" یا مثلا "تو دیگه چرا؟" و. قرار میگرفتم. کی گفته علم باعث میشه آدم از هر خطایی مبرا باشه؟ اصلا مگه هر آدمی ممکن الخطا نبود؟ خیلی از جنایت های بزرگ جهان به وسیله همین علم صورت گرفته.
چند روزه متوجه شدم تمام وبلاگ های من در بلاگفا با نزدیک دو هزار پست و کلی خاطره مسدود شدند! به چه جرمی؟! به جرم مهاجرت به بیان و رزبلاگ؟ خب آدم عوضی اگه حقوق کاربران رو رعایت می کردی و هی دم به دقیقه به وبشون دست درازی نمی کردی یا اینکه وب پر مخاطب من و خیلی های دیگه رو با حذف از لیست بروز شده ها و لیست موضوعی نابود نمی کردی، مگه مرض داشتیم وب چند ساله مون رو رها کنیم. از چی می ترسیدی؟ چند تا بچه مدرسه ای چه هدف دیگه ای جز سرگرمی تو اون وب داشتند؟
اون وب ها صدقه سری شما تعطیل شده بودند و کاربردشون فقط این بود که یه آدمی مثل من گاهی بیاد و خاطره هاش رو مرور کنه که همین رو هم تو سرویس وبلاگ دهی کثیفت اضافی دیدی
در وصف شما جناب شیرازی همین بس که:
آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست
امروز تولدم بود و در طی این سال هایی که گذشت اولین بار بود تولدم به جای عزای عمومی مصادف شده بود با یک عید(لعنت به آدم جوگیر!عزای عمومی سه روز،یه هفته،یه ماه نه این که تا ابد!)ولی من مجبور بودم امروز رو به مطالعه منفور ترین درس علوم انسانی یعنی فلسفه بپردازمبا این حال بعد مدت ها یه فیلم دیدم؛ پرستیژ،یه شاهکار دیگه از کریستوفر نولان.
پ.ن: ممنون از دوستانی که به یادم بودند. امیدوارم واقعا یک سال بزرگ تر شده باشم(:
امروز خیلی خوب خوندم! راضیم از خودم کاش چند روز گذشته رو هم اینطوری می خوندم و هدرشون نمی دادم. با کوله باری از خستگی راهی تخت خواب می شم و امیدوارم در این چند روزه باقی مونده خالی نکنم و انرژی لازم رو داشته باشم.
پ.ن: چه سخته با گوشی پست گذاشتن
تو این چند روز مونده به کنکور؛ تنها انگیزه و امیدم برا درس خوندن اینه که میرم تو هاردم و سریال هایی که ندیدم و میتونم بعد کنکور ببینم رو نگاه میندازم و بهترین انگیره ام برا آینده زندگیم میشه! زیبا نیست؟
پ.ن: اصلا باورم نمیشه دو ماه از اون روزی که
این پست رو گذاشتم،گذشته:|
امروز هم مثل دیروز چندان درسی نخوندم
خیلی خسته و کسلم و هی دلم می خواد بخوابم
مفید ترین کاری که میتونم بکنم اینه که پاشم برم کارتمو پرینت کنم
خدایا میشه زودتر تموم شه؟:|
بعدا نوشت: در حالت کلی زمان به کندی تمام درحال گذره بعد میای دو کلوم درس بخونی فوری شب میشه:| چجوریاس؟
اینم از این دیشب کم کم داشت خوابم میبرد که با صدای جر و بحث و بشکن بشکن همسایه خواب از سرم پرید(خدا لعنتتون کنه) شب کلا سه ساعت خوابیدم. بر خلاف کابوس هام خیلی زود رسیدیم،حوزه خوب بود و خداروشکر که تو راهرو نیوفتاده بودم. با دو تا از بچه های گزینه دو و همچنین با دوتا از همکلاسی های خودم تو یه کلاس بودم. اما کنکورم! هنوز هیچ حسی نسبت بهش ندارم نه میتونم بگم خوب بود و نه میتونم بگم بد.باید منتظر نتیجه موند.
سر جلسه کیک و ساندیس هم ندادن که ما یه عمر دلمونو به این لحظه خوش کرده بودیم
واقعا ممنونم که این مدت غرغر های من رو تحمل کردید و همچنین ممنون از کامنتای خوب خوبتونصبح که وبلاگ رو چک کردم از محبتی که داشتید پشمام ریخت (خوب شد خنک شدم تو این گرما) و چشام قلب قلبی شد!!
با آرزوی موفقیت برا رفقایی که فردا کنکور دارن✌
خب اینم از روز آخر. برخلاف توصیه های بقیه روز آخری رو درس خوندم اما خیلی سبک. بیشتر با مامانم گپ زدیم و کلی خاطره بازی کردیم و همین باعث شد از استرسم یکم کم بشه. همچنین یک دست PES زدم باشد که رستگار شومD: پرونده مطالعه برای کنکور سراسری 98 رو همینجا می بندم و امیدوارم همگی موفق بشیم! اهالی بلاگر دعام کنیدا((:
بالاخره جم و جور میشم تا برم سراغ نتایج
وارد سایت میشم و موقع وارد کردن مشخصات دعا دعا میکنم
خدایا از هزار بیشتر نشه دیگه میشه که بشه؟!
فاصله بین زدن اینتر و باز شدن صفحه هزار سال برام میگذره
و سرانجام کارنامه اعمالم رو می بینم
اسکرول ریزی می کنم و درصدهام رو می بینم
نفس عمیقی می کشم و می رم سراغ قسمت رتبه
رتبه:ششصد(و خورده ای!)
خوابم یا بیدار؟! خدایا مرسی!
و یه تشکر ویژه از خودم((((:
فکر میکنم فضایی که در اون زندگی میکنم هم در این قضیه بی تاثیر نباشه.
اتاق من همچنان یک فضای تمام کنکوری داره!
قفسه کتابهام پر کتاب تسته. هر کشو یا کمدی رو باز میکنم ازش جزوه و دفترچه آزمون میزنه بیرون!
دیوار های اتاقم هم همچنان پر یادداشت و خلاصه ست.
موقعیت 1:
A: دین من میگه من اجازه ندارم این کار رو انجام بدم.
B: .
موقعیت 2:
A: دین من میگه تو اجازه نداری این کار رو انجام بدی.
B: .
اگه شما به جای فرد B بودید تو هر یک از موقعیت ها چه واکنشی نشون می دادید؟
شراب تلخ میخواهم که مردافکن بود زورش
که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش
سماط دهر دون پرور ندارد شهد آسایش
مذاق حرص و آز ای دل بشو از تلخ و از شورش
بیاور می که نتوان شد ز مکر آسمان ایمن
به لعب زهره چنگی و مریخ سلحشورش
کمند صید بهرامی بیفکن جام جم بردار
که من پیمودم این صحرا نه بهرام است و نه گورش
بیا تا در می صافیت راز دهر بنمایم
به شرط آن که ننمایی به کج طبعان دل کورش
نظر کردن به درویشان منافی بزرگی نیست
سلیمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش
کمان ابروی جانان نمیپیچد سر از حافظ
ولیکن خنده میآید بدین بازوی بی زورش
#حافظ
قسم به زندگی که مرده
قسم به مرگ اون شهید
قسم به قصـــه ی دلو
کـــه آخـــــرش ســـر نرسیــــــد
قسم به مهر مادری
قســــم به یار و یاوری
قسم به اون خدایی که
بین ما کرده داوری
قسم به همه وجود
قسم به سجده و سجود
قسم به لحظه ی وداع
قسم به مرگ این صدا
قسم به بغض سینه ها
قسم به خیسی نگاه
قسم به اون حقیقتی
که گمشده توی صدا
به اون طلوع بی نشون
به اون همه خط و نشون
قسم به اون حقیقتی
که معلومه با رنگ خون
سوم راهنمایی بودم. امتحاناتِ نوبتِ اول شروع شده بود و من به مادر قول داده بودم معدلم ۲۰ بشه. رقابت توی مدرسهی ما بر سرِ صدمِ نمره بود. (مدرسهی الکی مثلاً تیزهوشان) کارِ راحتی نبود اما از اونجایی که لبخندِ مادر ارزشِ تحملِ هر فشاری رو داره بکوب میخوندم.
جهت مشاهده ادامه و منبع اصلی این مطلب کلیک کنید
ویروس کرونا رو میگن وارد کشور نشده خدارو شکر. ما هم میگیم نشده. اصلااا نگران نباشید!
البته عجیبه که همه کشور های همسایه اومده فقط ایران نیومده.
مثلا گفته: "نه نه نه ایران نه! اصرار نکنید تو ایران نمیرم! ببینید بچه ها این گربه هه ایران اوناس منم منشاءم خفاشه ما حیوونا باید هوای همو داشته باشیم!"
تو ایران نیومده ولی شما رعایت کنید؛دستاتونو با آب و صابون خیلی بشورید. میرید سرویس هم دستاتونو بشورید. اومدید بیرون باز دوباره برید تو دستاتونو بشورید! انقد بشورید که یکی بیاد در بزنه بگه بیا بیرون کار واجب دارم. اون که رفت تو به اونم بگید دستاشو بشوره!
خلاصه شستن دستا فراموش نشه باقیش حله
امروز Amelie رو دیدم و رفت میان فیلم های مورد علاقه من!
فیلم درباره زندگی دختری درونگرا و صاحب چشمان خندان و زیباست که رسالتش خوشحال کردن دیگران است! فیلمی سرشار از مهربانی و عشق که نینو و امیلی این عشق لطیف، دلپذیر و ملایم رو بدون این که چندان سخن گفته باشند به اشتراک گذاشته اند.
بی شک یکی از زیباترین موسیقی متن ها، موسیقی متن این فیلم هستش. فیلمی که حال خوب، تعجب و لبخند برای شما به ارمغان می آوره.
پاریس کاملا رؤیایی به نظر می رسه و باعث می شه آرزو داشته باشید که کاش در پاریس، در مونت مارتر، با زبان فرانسه به عنوان زبان مادری متولد شده بودید!
این فیلم باعث میشه که شما بخواید کار های قشنگی با زندگی خودتون و دیگران بکنید، باعث میشه که شجاع باشید اگرچه خودتون رو ترسوترین آدم برای زندگی در این سیاره بدونید!
من واقعا این فیلم رو به همه توصیه می کنم چون که می تونم تضمین کنم: "ناامید نمی شید!"
حریر بانو
این پست در مورد روز های اول دانشگاهه که اون موقع نادانی کردم و ننوشتم ولی حالا میخوام تا از حافظم پاک نشدن ثبتشون کنم.
۴ مهر ۹۸:
رفتم برای ثبت نام.برای اولین بار دانشگاهمون رو دیدم. تو نگاه اول بزرگ به نظر می رسید. چند نفر داشتند جلوی در دانشگاه عکس میگرفتند.(بی خبر از سرنوشت شومی که در انتظارشون بود:دی) همه چیز خیلی خوب و سریع پیش رفت.(از بس که برای آماده کردن مدارک وسواس به خرج داده بودم) اولین سوتی دانشگاهم رو هم تو همین روز دادم؛ مسئولی که دم در محل ثبت نام ایستاده بود و فرم پخش می کرد رو با دانشجو هایی که برا ثبت نام اومده بودند اشتباه گرفتم و با بی محلی تمام از کنارش رد شدم و رفتم داخل!
۵ مهر ۹۸:
همه چیز رو آماده کرده بودم. مادر بزرگ و پدربزرگ مادریم برای بدرقه کردنم به خونمون اومده بودند. اول رفتیم سر خاک پدربزرگ پدریم و بعد راهی جاده شدیم.
بالاخره خوابگاهم رو دیدم. پدر و مادرم هم باهام به داخل اتاق اومده بودند.(بعد ها به خاطر این قضیه مسخره شدم) یک اتاق ده نفره(بعد ها شد دوازده نفره) که فقط سه نفرشون اومده بودند. وسایلم رو که گذاشتم اومدیم بیرون، پدر و مادرم رو راهی کردم و برگشتم به خوابگاه. وقت شام شده بود. با یکی از اون سه نفر(که بعدا ازش متنفر شدم!) رفتیم به سلف و شام خوردیم.
کم کم اتاق داشت تکمیل می شد. از ظاهر که قضاوت میکردم به اکثر بچه ها بدبین بودم! در صورتی که حتی اسم همدیگه رو هم نمیدونستیم! سریال جذااااب ستایش ۳ شد اولین چیزی که باهم دیدیم! بعدش چند نفری رفتیم بیرون و محوطه دانشگاه رو چرخ زدیم!
ساعت یازده و نیم خاموشی زده شد. من که عادت کرده بودم دیر وقت بخوابم یک قسمت از "صد نفر" رو دیدم(تو همه خاطراتم هست این سریال لامصب:دی)
اون شب اصلا خوابم نبرد!
۶ مهر ۹۸ یا به عبارتی ۹۸.۷.۶ :
کلاس ها دیگه رسما شروع شده بودند و استادایی رو زیارت میکردیم که یکی پس از دیگری هندونه دانشجو شدنمون رو زیر بغلمون میدادند!بعضی ها هم همکار صدامون میکردند که نیشمون تا بناگوش باز میشد! یخ ترم بالایی های اتاقمون هم کم کم داشت باز می شد و هی دستمون مینداختند! سرم به کلاس ها گرم بود تا اینکه تموم شدند. همین که کلاس ها تموم شدند دلتنگی از یک طرف و فکر و خیال اوضاع داغون دانشگاه و خوابگاه (و تفاوتشون از زمین تا آسمون با اون چیزی که تصور می کردم) از طرف دیگه یقم رو گرفتند و باعث شدند از دانشگاه بزنم بیرون. نمیدونم چرا اما گریه کردم.! همین شد که اومدم و تو وبلاگم نوشتم:" اولین روز دانشگاه افتضاح بود!"
حالا که فکرش رو میکنم میبینم که زیاد هم روزهای افتضاحی نبودند! (:
امروز قصد دارم که یک آلبوم موسیقی زیبا را به شما معرفی کنم.
در دورانی که هر خواننده از ترس شنیده نشدن به فکر تولید آلبوم نیست، امین قباد یک آلبوم زیبا تولید کرده که همه باید آن را بشنوند. آلبومِ صدای تو!
تِرک های زیر را بیشتر پسندیدم. بشنوید و در صورت پسندیدن کل آلبوم را دانلود کنید؛ درصورت نپسندیدن باز هم آلبوم را کامل گوش دهید، جای دوری نمیرود!
Amin Ghobad - Bargard
Amin Ghobad - Gherye Nakon
Amin Ghobad - Sedaye To
اینجا کلیک کنید.
سال 98 دارد از نفس می افتد پس از آنکه بسیاری را از نفس انداخت. سالی که اگر کتاب بود نه در تخیل ژول ورن می گنجید و نه در مخیله جرج ارول. سالی که اگر نقاشی بود اکسپرسیونیسم بود و اگر فیلم بود تم آخرامانی در ژانر وحشت داشت. سالی که بیمش از امیدش و خوفش از رجاءش بیشتر بود.
هر دم دردی از پیِ دردی ای سال / با این تن ناتوان چه کردی ای سال / رفتی و گذشتن تو یک عمر گذشت / صد سالِ سیاه برنگردی ای سال!
+قیصر امین پور
امیدوارم روزگار بهتری در سال جدید داشته باشیم.
تدلاسوی قشنگم تموم شد. خیلی خوب و درخورِ تدلاسو تموم شد واقعا. بدون کلیشههایِ قسمت آخرِ سریالی و جمع و جور و جامع. هم تو این قسمت و هم تو قسمت ماقبل پایانی دقیقا به اندازه یه مسابقه فوتبال واقعی هیجان و استرس داشتم! و لحظههای رقیق کننده و بغضیکننده زیادی هم داشت.
خیلی لحظه های خوبی رو گذروندم حین دیدن این سریال. از همون فصل یک که هیشکی اصلا همچین سریالی رو نمیشناخت و اومدم ازش نوشتم و خیلیا رو به سمتش کشوندم. تا این روزا که خیلی معروف شده و خیلیا دیدنش و دنبال کردنش و دوستش داشتن. دلم برا ریچموند و تک تک آدماش تنگ خواهد شد(:
اینم چند تا شات از قسمت آخر:
امروز دربی هم بود و خیلی استرس داشتم بابتش. باختیم. اون گل ثانیه آخرمون خیلی چسبید و شاید خوشحالترین آدم دنیا بودم اون لحظه. ولی نشد که بشه و خیلی غمگین شدم و هستم. کاش هر چه زودتر این طلسم برامون بشکنه.): ولی اینکه با یه آدم غیرفوتبالی دیدمش و اونطوری هیجان یه مسابقه فوتبال گرفته بودتش باعث شد خیلی خوشحال و هیجان زده بشم و خاطره خوبی هم از این مسابقه به جا بمونه. خیلی تجربه جذابی بود.
درباره این سایت